شراب شیراز



آئین آینه خود را ندیدن است!

خاطرهء شمارهء 1} چند شب پیش خیلی خسته م بود، ساعت ده خوابیدم. یه کم گذشت. راستش رو بخوای اصلا نفهمیدم کی خوابم برد! ولی خب، خوابم برده بود و من فکر می کردم بیدارم! همه ش صدای داد و بیداد و جیغ و نالهء یه زنی و فلان می شنیدم نمی دونم یهو یه مردی داد زد ساکت شو»! بعد صدای جیغ زنه خفه شد و صدای مردم میومد و خلاصه تو سرم قیامتی بود. اون موقع که این انقلاب به اوجش رسیده بود فکر می کردم خوابم و تاثیر این فیلمهای وخشیانهء ایرانیهاست، ولی هر چی هوشیار تر می شدم صداها واضح تر میشد! خلاصه بیدار شدم، دیدم کل خونه تاریکه، و یه مردی داره حنجره ش رو پاره می کنه که یه بیشرف! یه بووق! یه فلاان! یه نم چی چی تو این کوچه ست»! بعد بلند داد زد شماها! تک تک شماها ناموس منید»! در حین این که این ها رو می شنیدم از اتاق اومدم بیرون دیدم در هال بازه! مامان و بابام هم نبودن تو خونه! :-/ سهیل هم نمی دونم کجا بود. رفتم تو حیاط، در حیاط هم باز بود. [پیام بازرگانی: شما تو همچین موقعیتی سکته نمی کنید؟!] چند لحظه بعد بابام و مامانم لباس تر و تمیز پوشیده اومدن داخل. +چی شد؟ چی نشد؟ -پسر همسایه بدهی آورده دعوا کردن! +شما چرا رفتید بیرون؟ -صدا میومد خب! ولی خب خارج از شوخی مثل این که قضیه جدی بوده چون اونا که اومده بودن دعوا، مثل این که می خواستن پسره رو ببرن :| من فقط دلم واسه بابای پسره میسوزه، همسایه مون. بیچاره آبروش رفت :-(

خاطرهء شمارهء 2} امروز صبح، جلوی یه ویترین کفش ایستاده بودم داشتم نگاهشون می کردم. خیلی مزخرف بودن. یه خانم چادری هم کنارم، ولی جلوم بود : / یعنی من اگه مرکز باشم، اوشون شمال شرقی من میشد :)) خلاصه حواسم به کفشها بود، یهو برگشت سمتم، یه بستنی لیوانی دست نخورده گرفت جلوم گفت بیا مادر، الان آب میشه، زود بخورش»! من (⊙.⊙) چند ثانیه فقط نگاهش کردم دستم میرفت که بستنی رو ازش بگیرم و بگم خدا شما رو فرستاده نه؟ میدونست من خیلی تشنه مه؟!» بعد اشک شوق تو چشمام حلقه بزنه و این جنگولک بازیها یه دست بسیار لاغری قشنگ از کنار پهلوم رد شد و بستنیه رو گرفت. مامانه هم بهش دستمال کاغذی داد و خوش و خرم، دست در دست هم دادند به مهر، قیافهء مرا کردند ضایع :- |

+ بابام سرکار بود، من و مامانم خونه. یه جوک فرستاده بود واسه مامانم به این مضمون که روز پدر افتاده روزی که خر صاحابش رو نمی شناسه» :)) خیلی خندیدم :) روز باباها مبارک خلاصه ^_^
+ عیدتون هم.! ^_^


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

شب نامه بـــــــــــرخوار novinA جنگها و تاریخ چمنسار وبلاگ شخصی امیر خبری اندیشه ها و نظرات یک برنامه نویس و بازی ساز امير جهادي وب لاگ شخصی غلامعلی حیدری آل شاپ راهنمای زبان انگلیسی عمومی علیمحمدی حسن خلیلی پیام نور